روز سیزدهم دی ماه گوشی موبایلم بطور خودکار خاموش شد و پس از روشن شدن پس از یک تا دو دقیقه دوباره خاموش شده و مجددا به این رفت و برگشت ادامه می دهد تا باتریش را خارج کنم. صبح فردا به یک مغازه تعمیرات موبایل مراجعه کرده و با شنیدن این جواب که قابل تعمیر نیست، کاملا ناامید می شوم.
ظاهرا بازگشت همه به سوی گوشی های قدیمی شان است و از من به سوی نوکیاست. خوب شد به حرف مامان گوش کردم که گفت بگذارش برای روز مبادا.
بعد از فهمیدن دوستانم، بسته های پیشنهادی شان ارایه می شود:
-چرا یه گوشی نو نمیخری؟ عجبا که تا این لحظه این راه حل به ذهن خودم نرسیده.
-بالأخره هر چیزی یه عمری داره! این مورد رو اصلا نمی دونستم، خوب شد به من گفتند.
- اگه پول نداری برو یه وام بگیر و بخر البته شرایط قرض الحسنه ها راحتتر از بانک هاست! عجب پیشنهاد نابی.
-یکی هر روز قیمت گوشی a10 را می گیرد، امروز 1800،فردا1600 و. گویا امکان دیدنش در دیجی کالا یا پرسیدن از مغازه ها برایم مقدور نیست!
-از خواهرها یا برادرانت قرض بگیر و یک گوشی جدیدبخر! چرا تا این لحظه متوجه این ظرفیت نشده ام.
-و.
تمام این جواب ها را در ذهنم دادم و در پاسخشان فقط و فقط لبخند زدم و سکوت کردم. بعد از گذشت بیست و یک روز همچنان اظهارنظرهایشان ادامه دارد.
روزهای اول خیلی دلم برای صفحات مجازی و دوستانش تنگ شد اما کم کم به شرایط عادت کردم.
+ کاش او مثل همه اظهار نظر نمی کرد او که از همه چیز خبر دارد، چرا؟
+ عنوان از صائب تبریزی است.
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت